Monday, May 13, 2013

Xerxes VIII, the endخشایارشا بخش هشتم، پایانی


                From Persian Cultural Research Foundation

                        Xerxes VIII, Battle of Salamis and return to Susa

 

Persian Armada had lost galleons and other ships to the storms, but overall, Persians were victorious in every naval and ground battles that they had engages against the Greeks.  Athens was conquered and burned, and there was not much more to be done in Greece.  Xerxes convened a council to decide whether or not to go after the Greek navy.  Greek treachery played a major role in final decision.  Artemisia was of the opinion that they should leave them be, and Persian forces should return to Persia.  Greek agent persuaded the council to surround the Greek armada and destroy it.  The intention of the Greek command was to put Greek navy in a fight for life position and force them to come out fighting.  Xerxes sided with the generals and issued the command.

 

Battle ensued, and Xerxes was watching the battle from his vantage point.  He witnessed how Artemisia attacked and destroyed the ship that was under the command of her foe.  That pleased Xerxes, but net result of the battle was a great loss for the Persian navy.  Most of their galleons were destroyed and most of their seamen were lost.   Complete and detailed report on this battle is available, but it is out of the scope of this overview.

 

Mardonius was the commander in chief of Persian forces.  He was the chief advocate of the expedition.  Having suffered the defeat in Salamis with huge loss of ships and men, he was worried that he will be severely reprimanded, probably even beheaded.  Therefore, on the second day he approached Xerxes, praised him for his achievements, and advocated that he should be left behind with more than three-hundred-thousand (300,000) soldiers to continue the expedition.  Xerxes agreed and left him with his requested force to continue the war.

 

Xerxes summoned Artemisia and asked het to take his wives and family under her protection in her ship and carry them to safety.  He, together with his army, took the road toward Hellespont.  That march consumed forty-five precious days, and his army was subjected to the worst of problems.  They arrived at Hellespont to find the bridge destroyed.  Xerxes took a galleon with his commanders and crossed the sea to Asia Minor.   He arrived in Susa exhausted and very unhappy. 

 

Mardonius did not loose much time in reorganizing his army and continued fighting the Greeks.  After various adventures, some prosperous and some adverse, he was at last defeated in a great battle and killed in the field.

 

Xerxes had three sons who might have been considered as heirs to his throne.  They were:  Darius, Hytapses, and Artxerxes.  Hystapses was absent in a neighboring province.  Artabanus, the uncle, had disappeared from view at the time when Xerxes dismissed him to return  to Susa, at the time of his first crossing of Hellespont.  Another Artabanus was at hand in Susa, very disappointed from what he saw, and already plotting to destroy the king and take over the throne.

 

Artabanus went into the bed-chamber of the king and murdered the monarch in his sleep.  He proceeded to the bed-chamber of Artaxerxes, the yonger son, and told him that his father was killed by his brother Darius.   Ataxerxes took his weapon and rushed to the apartment of his brother and slew him on the spot.  Other summary assassinations of similar kind followed in this complicated tragedy.  Among the victims were Artabanus and all of his adherents.  At length, Artaxerxes took possession on the throne, and reigned in his father's stead.

 

With affection

Armen A. Saginian, P.E.

 

ایرانیاران گرامی، با درود

            از بنیاد پژوهش های فرهنگی ایران

                   خشایارشاه، بخش هشتم، نبرد سالامیس و بازگشت به شوش

            نیروی دریائی خشایارشا شمار زیادی از کشتی های خود را در طوفان های دریا از دست داده بود، ولی روی هم رفته در همه کارزارها برنده بودند و نیروی دریائی یونان و همچنین نیروهای زمینی، در برابر نیروی ایران پس روی کردند و به کوه ها و سرزمین های شمالی پناه بردند.  شهر آتن خالی، بدون شهرنشینیان، بدست نیروهای ایران افتاد، و خشایارشا در کیفرجوئی از آتش زدن ساردیس بدست یونانی ها در زمان داریوش، فرمان داد آتن را آتش بزنند.  خشایارشاه گروه رایزنی فرا خواند که پس از آن چه کار کنند.  اَنیشه های (جاسوسان) یونانی در این رایزنی کار نابکارانه خود را کردند.  با اینکه آرتمیسیا کوشید که انجمن را از پیگیری جنگ چشم بپوشد، ولی ماردُنیوس سپه سالار نیروهای خشایارشا توانست شاه را بر انگیزد که فرمان جنگ بدهد.  برنامه اَنیشه های یونانی این بود که نیروی دریائی یونان را در سالامیس دور بگیرند و یونانی ها را ناچار به جنگ برای زنده ماندن بکنند.  خشایارشا فرمان دور گیری و نابود ساختن نیروی دریائی یونان را داد.

            جنگ در گرفت، و خشایارشا از جایگاه خود سراسر نبرد را تماشا می کرد.  دید که چگونه آرتمیسیا کشتی فرماندهی را که با او ستیز داشت در کناری گیر آورد و کشتی را با همه سرنشینانش  نابود کرد.  این کردار آرتمیسیا خشایارشا را بسیار خوش آمد، ولی هوده (نتیجه) نبرد شکست نیروی دریائی خشایارشا بود.  بیشترین کشتی ها از بین رفته بودند و دریانوردان کشته یا آسیب دیده در مانده بودند.  گزارش همه گیر این نبرد در دسترس هست، ولی از آماژ این نوشتار بیرون است.

            ماردُنیوس فرمانده و سردار سپه خشایارشا بود.  نبرد سالامیس بپافشاری او روی داد.  با شکستی که خورده بود و از دست دادن کشتی ها و دریانوردان آن ها، می ترسید که مورد خشم شاه باشد و شاید جان هم از دست بدهد.  روز پس از نبرد به پیشگاه خشایارشا رفت و از پیروزی های خشایارشا سخن ها راند و گفت که این نبرد باید پی گیری شود و او آماده است که با سیصد هزار سرباز در یونان بماند و نبرد را تاپیروزی پیگیری کند.  خشایارشاه پیشنهاد ماردُنیوس را پذیرفت و او را با سربازان درخواست شده در یونان جا گذاشت.

            خشایارشا آرتمیسیا را فرا خواند و زنان و خانواده خود را به او سپرد تا در کشتی خود به آن ها جای دهد و آن ها را در زنهار (امان) به ایران برگرداند.  خودش با سربازانش راه چهل و پنج روزه را در پیش گرفتند که به پل شناور تِرمُپیل برسند.   راهی بود بسیار دراز، با خوراکی کمیاب، آب کمیاب، بیماری های کشنده و دشواری های زیاد.  پس از پشت سر گذاشتن همه دشواری ها زمانی که به ترمپیل رسیدند پُل شناور را در هم شکسته یافتند.

خشایارشا با فرماندهانش یکی از کشتی ها را برداشتند و از تنگه گذشتند و آن سوی دریا  به ساردیس رسیدند و از آنجا خسته و کوته به شوش باز گشتند.

            ماردُنیوس، سپه سالار شکست خورده خشایارشا بتندی لشگریانش را سر و سامان داد و با یونانی ها در چندین کارزار نبرد کرد.  در برخی برنده و در برخی بازنده بود.  در پایان شکست خورد و در میدان جنگ کشته شد.

            خشایارشا سه فرزند داشت که می توانستند جانشین او شوند.  این سه فرزند نرینه (مذکر) نام هایشان داریوش، هیتاپسِس، و اردشیر (آرتِکسِس) بودند.  در زمان بازگشت خشایارشا هیتاپسس در شوش نبود.  آرتابانوس، اَپدر (عمو) خشایارشا پس از رهائی از پیشکاری در هِلُسپُنت سر بنیست شد، و آرتابانوس دیگری سررشته کارها را در شوش در دست داشت.  از آنچه که دید بسیار خشمگین شد و آهنگ به نابودی هخامنشیان کرد که خود تاج بر سر نهد و بر تخت پادشاهی نشیند.

            با این آهنگ، شبی به خوابگاه خشایارشا رفت و او را در خواب کشت.  سپس به خوابگاه اردشیر رفت و او را از خواب بیدار کرد و گفت که برادرت داریوش پدرت را در خواب کشته است.  اردشیر سراسیمه به خانه دایوش رفت و او را کشت.  این کشتار ها پی در پی روی دادند تا همه کسانی که در این دسیسه ها همباز بودند از بین رفتند.  در پایان، اردشیر بآرامی تاج بر سر نهاد و بر تخت شاهنشاهی نشست.

با مهر

مهندس آرمن ساگینیان  

 

 

No comments:

Post a Comment