در ستایشِ سیاوشِ شجریان
• در آوازت طنین می افکند فریادِ خاموشان.
دلِ سازت تپش می گیرد از یادِ فراموشان.
بهاران را به صدها نغمه آذین بست خواهی باز:
که مانی در هیاهوزارِ زاغانِ شتا کوشان ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
چهارشنبه ۲۷ مهر ۱٣۹۰ - ۱۹ اکتبر ۲۰۱۱

دلِ سازت تپش می گیرد از یادِ فراموشان.
بهاران را به صدها نغمه آذین بست خواهی باز:
که مانی در هیاهوزارِ زاغانِ شتا کوشان.
چنان سرخ است آوازت که، بعد از قرن ها، گویی
هنوزت نیز جوشد در گلو خونِ سیاووشان.
گهی دارد صدایت مویه ی خونِ جگر خواران؛
گهی چهچه زند در سینه ات گلبانگ می نوشان.
بهارِ موسقی را، در گذار از بهمنِ سالوس،
تویی هم قافله سالار و هم سرخیلِ چاووشان.
نوید از باغِ موسیقی رساند چون تو خوشخوانی
که، گرچه شاخه ها خشک است، نَبوَد ریشه ها خوشان.
عبث خود را می آزارد تبر تا سر به خاک آرد
درختی را که بس دارد به گرداگرد پا جوشان.
نه آوازت به ذوق آرد، نه سازت مست شان دارد:
همین بس کیفرِ دستاربندان و عبا پوشان.
غشِ روی و ریاشان را محک رو کرد در سنجش:
دگر کور است و بس آن کاو نمی بیند سیه روشان.
خروشانان مان دیدی چه سان خاموشی آوردند؟
بیا تا باز هم بینی خروشان اند خاموشان.
به تحریرِ حریرین ، می فشاند آتش آوازت:
چرا کآتشفشانی خشم داری در دل ات جوشان.
خموشی مان ز شیخی شاه و از شاهی خدا پرورد:
بیا بخروش و ما را بر خدا شهشیخ بخروشان!
بیست وسوم مهر ۱٣۹۰،
بیدر کجای لندن
No comments:
Post a Comment