+
چگونه مردمانی باید؟!
مدتها ست که کم مینویسم و بیشتر میخوانم و فکر میکنم. از سوی دیگر مشکلات فنّی داشتن ارتباطات هم به کمکم آمدهاند و وقت زیادی پیدا کردهام.
گذشته از اینکه مسائل روز را چه در عرصهٔ داخلی ایران و چه در سطح بین المللی دنبال میکنم؛ تنها مطلبی که بیش از هر چیز ذهنم را به خود مشغول میکند «اخته گی و نازایی» جنبش دموکراسی خواهی ایران است.
زمانی که مردم اروپا میخواستند از گور «عصر تاریکی» (آنگونه که خود از آن به این نام یاد میکنند) به در آیند و هنوز با اندیشهٔ سیاسی دموکراسی فاصلهای بسیار داشتند؛ «عصر روشنگری» آغاز شد که بر خلاف مذاق مذهبیها و مارکسیستها و سایر تاریک اندیشان کنونی و پیشین ظاهراً «ایرانی تبار»؛ بیشترین تلاشهای روشنگرانه از طرف اندیشمندان «فراماسون» صورت پذیرفت. زمانی که اروپا در عصر روشنگری سنگر به سنگر حاکمیت کثیف دینی و فرهنگ تباهی آفرین مسیحیت تکفیری و قدرت اهریمنی کلیسا را به عقب میراند؛ ایران هر چه بیشتر در باتلاق مالیخولیای تازی پرستی مفرط و منحط؛ فرو میرفت و سلسلهٔ ننگین صفویان که هنوز هم قبلهٔ بسیاری از ناسیونالیستهای قلابی به ظاهر ایرانی میباشد؛ آغازگر تاریکترین دورههای تاریخ ایران بود و شیعهگری مانند گرازی وحشی ریشههای تمامی اندیشههای انسانی را از جای میکند و مدفوع خرافی و اسلامی خود را بر سرتاسر این سرزمین میگستراند و هنوز هم که هنوز است بوی سنگین این مدفوع بر ذهن ایرانیان سنگینی میکند و در این چند سال اخیر با اینکه ما شاهد اسلام گریزی بودهایم؛ اما با توجه به عفونت سنگین بازمانده از آیین تباهی اسلام که فرقهای از آیین سامی یهودیت است؛ عدهای از اسلام ستیزان؛ به مسیحیت گرویدهاند و گویی فکر میکنند که خداوند اگر با «مردک زنباره و بچه باز» و مخبّط جنایتکاری مانند «محمد» سخن نگفته است؛ لابد باید با مادر قحبهٔ دیگری (مسیح تکفیری) سخن گفته باشد!؟
این اشخاص که نوکیشان نامیده میشوند؛ به خاطر فرار از مدفوع فرهنگی اسلام؛ به چاه مستراحی دیگر پناه بردهاند که صدها سال است از طرف اندیشمندان مللی که پرورندگان آن بودند (اروپائیان) در زیر خاک مدفون شده است هر چند که رسوبات ناچیز و دگرگون شدهٔ آن هنوز در ذهن عوام اروپایی و آمریکایی بازمانده باشد.
میگویند که: ملتی که تاریخ خود را نداند؛ آنرا لاجرم تکرار خواهد کرد. اما من میگویم: ملتی که تاریخ خود را نداند؛ با مدفوع تاریخ دیگران غسل خواهد نمود و آنرا غذای روزانهٔ خویش قرار خواهد داد. و این آن دردی است که ایرانیان؛ بویژه بعد از ظهور سلسلهٔ کثیف صفوی با آن دست به گریبان هستند. گویی که زمین بارور اندیشه در این سرزمین خشکیده است.
اگر حتی یک نگاه گذرا به تاریخ یکصد سال اخیر ایران که آبستن انقلابات بوده است نگاهی بیفکنید؛ تنها اندیشهٔ تولید شدهٔ ایرانی که بوی کاملاً ایرانی دارد؛ اندیشههای «استاد فرود فولادوند» بوده است که کاملاً بر اساس فرهنگ نیاکانی این سرزمین بنا شده است و در واقع «بازتولید مدرن فرهنگ نیاکانی» میباشد. نگاهی بسیار دیگرگونه به «پادشاهی» و تلاش برای زدودن افکار منحط تازی پرستانه در عرصهٔ فرهنگ سیاسی و ترویج خردگرایی و زدودن اندیشههای منحط سلطنت طلبانه که به طور عمدی از سوی تازی پرستان و بیگانگان به نام «پادشاهی» مطرح میشود.
حال شاید بعضیها بگویند که در این صد سال اخیر اندیشههای دیگری نیز تولید شده است! و من میپرسم: کدام اندیشهها؟ مارکسیسم؟ مارکسیسم اسلامی؟ اندیشههای تقلیدی ماسونی؟ اسلام شریعتی؟ مشروطهٔ سلطنتی؟ آنارکو سندیکالیسم احمد شاملو؟…..؟ به راستی چه چیزی در این صد سال اخیر؛ به عنوان یک اندیشهٔ استوار از نظر ساختاری و بر اساس زیر بنای فرهنگ ایرانی پرورده شده است؟ کدامین اندیشهٔ سیاسی که مهر ایرانی بودن بر پیشانیاش بدرخشد تولید شده است؟ براستی با کدامین ذهن روشن میخواهیم تا بند از پای ایران باز کنیم و بار دیگر نام ایران بر روی زمین بدرخشد؟
کورش بزرگ همچنان میدرخشد. اگر اندیشههای بلند و انسانی او اکنون مایهٔ سرفرازی ماست؛ تنها به این خاطر است که اندیشههای او بر اساس «خردگرایی ایرانی» استوار است و نه بر اساس سخنان دیگران.
براستی چه بر سر این سرزمین آمده است؟ چرا چرخ تولید اندیشه ازکار افتاده است؟ پرسش این است که: آیا اروپاییها و آمریکاییها همه چیز را کشف و اختراع کردهاند و دیگر بازار «اندیشهٔ ایرانی» بسته شده است و برای رشد و شکوفایی باید هرچه که لازم است از آنها خریداری شود؟ آیا این است پاسخ نهایی یک ایرانی مدعی رهبری؟ آیا میخواهیم با اندیشههای منحط سامی تبار؛ «ایران» بسازیم؟
زمانی که منطقهٔ خاورمیانه آبستن حوادث بسیار بزرگی است و ایرانیان میتوانند در آن سهم بزرگی داشته باشند؛ با کدامین تواناییهای «اندیشهٔ سیاسی» میتوان وارد میدان شد و نقش خود را به عنوان یک «بازیگر سازمانده» بازی کرد؟ یا اینکه باید بنشینیم و ببینیم که نیروها و ملل دیگر چه خواهند کرد و به ما چه خواهد رسید؟ آیا میدانید فرق این دو گونه نگرش از کجا تا کجاست؟
براستی تا کنون فکر کردهاید که چگونه شد که میمون مقلدی مانند «محسن مخملباف» در جامعهٔ مثلاً روشنفکری ایران به اوج رسید؟ فیلم مشهور «دستفروش» تقلیدی از مالیخولیاهای نیهیلیستی «فرانتس کافکا» است؛ فیلم «بایسیکل ران» باز گویی «رقص تا حد مرگ» در دورهٔ «مک کارتی» در آمریکا است. یا اینکه چگونه شد که «عباس معروفی» معروف شد؟ آیا به خاطر داستان بلند تقلیدی «کافکایی» نبود؟ چرا فیلم هامون اینهمه گل کرد؟ مگر نه اینکه تقلیدی از اندیشههای «اگزیستانسیالیستی» ژان پل سارتر و آلبر کامو و چاشنی صوفیگری بود؟! آیا این شهرتهای کاذب نشانهٔ بیمایگی و بیثمری ما نیست؟ چرا عبدالکریم سروش اینهمه فیلسوف شده است؟ مگر نه اینکه حداکثر کاری که انجام داده است این است که افکار فلسفی «کارل پوپر» را تا حد یک «متدولوژی» پایین آورده و آن اندیشه را از درون تهی کرده و به اقتضای «ماموریتش» به پوستهٔ آن چسبیده است؟ چرا دلقکی مانند «سید ابراهیم نبوی» به عنوان یک طنز نویس مطرح میشود؛ و این در حالی است که حرفی برای گفتن ندارد؛ مگر شامورتی بازی میان شکل مار و نوشتهٔ مار؟ مگر موسوی و کروبی و خاتمی چه حرف تازهای برای زدن دارند که قبلهٔ آمال شدهاند؟ چه کسانی میخواهند آنها را بیش از آنچه که هستند (خمینی بازی) به حلقوم مردم فرو کنند؟ کدامین منافع ومطامع ضد ایرانی درپشت پردهٔ این بازی مسخره و خائنانه قرار دارند؟
براستی تا چه زمانی میخواهیم ایران را به نام خامنهای وخمینی وعبد الکریم سروش و سازگارا و رضا پهلوی بیلیاقت و نوریزاده و مشائی واحمدینژاد و سپاه جاکشان اسلام و تشیع بشناسند؟ آیا هر آنچه که ما داریم اینها هستند؟ آیا ایران اینچنین به خاک سیاه نشسته است؟
اکنون دروضعیت موجود منطقهای آنچه که بسیاربلندترازصدای غرش آذرخش به گوش میرسد؛ صدای شکست استراتژیک جمهوری ننگین اسلامی است؛ اما آیا گوش شنوایی هست که این صدا را بشنود و برای روبرو شدن با این حادثهٔ عظیم که در حال اتفاق افتادن است؛ برنامهای دارد؟ رژیم کثیف خاندان اسد در سوریه رفتنی است وتمامی تلاشهای بیهودهٔ سپاه قدس مانند تف سربالایی است که برپیشانی رژیم خواهد نشست و همانگونه که بارها گفتهام؛ شکست استراتژیک امری قابل برگشت نیست.
تنها مهره ایکه رژیم منحط اسلامی اکنون در دست دارد «پایین کشیدن شلوارهایشان» در برابر روسها وچینیها است و این نیز دردشان را دوا نخواهد کرد؛ زیرا باز هم همانگونه که گفتهام؛ بازی «خاورمیانهٔ بزرگ» بسیاربزرگتر ازآن است که چین وروسیه بتوانند در برابر آن بایستند؛ چه رسد به چند آخوند شپشو و یا چند تاکتیسین مخبط مانند قاسم سلیمانی!
اما سخن اینجاست که بعد ازفروپاشی رژیم ننگین اسلامی؛ نه ایرانیان و میهن پرستان؛ بلکه خود فروختگانی بر سرکارخواهند آمد که به ازای رسیدن به قدرت؛ آیندهٔ این سرزمین را به بیگانگان فروختهاند و برای فریب «خود روشنفکر پنداران» از واژههای زیبای دموکراسی ولیبرالیسم و سکولاریسم استفاده میکنند (بدون وارد شدن به محتوی) و به خاطر فشارهای افزاینده ایکه درطی این ۳۳ سال بر مردم این سرزمین رفته است؛ وبه خاطر ناآشنایی جنبش دموکراسی خواهی با الفبای اندیشههای سیاسی؛ متاسفانه؛ چه بسا برداشته شدن بخشی ازاین فشارها؛ باعث شود که مردم احساس خوشبختی کنند و ماجرای ۵۷؛ این بار به نام «دموکراسی» دوباره تکرار شود و دوباره کلاه گشاد دیگری بر سرمردم برود.
اکنون دو سوال بزرگ در پیش روی جنبش آزادی خواهی قراردارد. سوال نخست که جنبهٔ تاکتیکی دارد وبسیار تعیین کننده است و در شرایط کنونی میتواند ضربهٔ مهلک و موثری در جهت سرنگونی سریعتر رژیم رو به انحلال اسلامی باشد؛ مسئلهٔ «تخریب انتخابات» است که میتوان به نام «تحریم فعال» نیز ازآن یاد نمود. برپا نمودن تظاهرات در روزهای پیش از انتخابات و در روز انتخابات وهجوم به حوزههای رای گیری و ویران نمودن آنها؛ میتوان تمامی تلاشهای مذبوحانهٔ رژیم را به نابودی کشاند و به تمامی جناحهای رژیم اعم از «اصلاح طلبان» و «ولایت فقیهیها» و «صفوی نوین» نشان داد که بازی تمام شده است و بهتر است که گورشان را از این سرزمین گم کنند.
آنچه که میتوانم ازهم اکنون پیش بینی کنم؛ این است که تا زمان انتخابات؛ رژیم در کلیت خود مراحل دیگری از شکست خرد کنندهٔ استراتژیک را طی خواهد نمود و در شرایطی بسیار ضعیفتر از وضعیت کنونی قرار خواهد داشت و چه بسا به سگ هاری ازنوع «بشار اسد» تبدیل شود و سخت گیریها و نظریات افراطی که از همین اکنون لقلقهٔ زبان بخشی ازاین روسپی زادگان حاکم گردیده است نیزنشان از آن دارد.
مسئلهٔ دوم؛ یک آمادگی استراتژیک برای دوران بعد ازسرنگونی رژیم است؛ برای این دوران؛ به مردان و زنانی نیاز داریم که نه تنها «مو» را ازلای ماست بیرون میکشند؛ بلکه «موی سفید» را میتوانند در درون ماست؛ تشخیص دهند.
در شرایط بعد از سرنگونی رژیم کثیف اسلامی؛ با دو گروه اصلی روبرو خواهیم بود که با دو نظر متفاوت در صدد نوشتن قانون اساسی برخواهند آمد:
۱- یک گروه تلاش خواهد کرد که شرایط سیاسی و اقتصادی ایران آینده را طوری تنظیم کند که بر اساس نیازهای کشورهای بیگانه و در راستای هم آهنگی با منافع استراتژیک آنهاو بویژه «خاورمیانهٔ بزرگ» باشد. دستور العمل این گروه از نیروهای نفوذ داده شده در درون جنبش آزادیخواهی؛ از قبل نوشته شده و کاملاُ با آنچه که انجام خواهند داد آشنا هستند. دراین نوع ازایدهها شما در ورای گفتارهای زیبا که به روش متکلمین و آسمان ریسمان بافیهای ظاهراُ آزادیخواهانه؛ شاهد به کنار نهاده شدن خواستههای اساسی مردم که جویای یک زندگی شرافتمندانه تضمین شده هستند؛ خواهید بود و به وضوح تقسیم بندی مردم به «مالکان زمین» و آنهایی که حق دارند بعداً «مالک زمین» شوند و تا آن زمان باید منتظر «فرج» باشند را خواهید دید. این نوع ازقانون اساسی؛ یک بخش انگلی را به اقتصاد ایران تحمیل خواهد نمود که هم اکنون نیز جریان دارد. این بخش انگلی؛ همیشه «فقر» را بازتولید خواهد نمود و بخشی ازمردم ایران همیشه به عنوان شهروند درجه ۲ (غیر مالک و به معنایی دیگر مستأجر و خانه به دوش) باقی خواهند ماند تا به عنوان «فرو دستان»؛ نقش ارتش بیکاران جویای کار را بازی نموده و قیمت بازار کار را در حد پایین نگه دارند. مسئلهٔ دیگر اینکه صاحبان این نظرات؛ به خصوصی سازی منابع زیر زمینی مبادرت خواهند نمود (مانند الگوی آمریکایی) و این بخشهای خصوصی خواهند توانست زیر لوای «جذب سرمایههای خارجی» سرنوشت منابع زیر زمینی را به منافع استراتژیک شرکتهای چند ملیتی گره زده و آن منابع را به زیرمالکیت نامرئی بیگانگان ببرند.
در واقع زمانی که میگوییم اروپا و آمریکا در حال فکر کردن به «ایران بعد از رژیم اسلامی» هستند؛ بدین معنی است که در حال برنامه ریزی و اجیر کردن عناصر نامدار و یا ساخته و پرداختن اینگونه عناصر برای اجرایی نمودن خواستههای خود هستند. گروهی مانند دار و دستهٔ رجوی شاید شناخته شدهترین گروه ازاین نوع است که در پی استراتژی «بقاء» در چنین منجلابی فر رفته است؛ اما افرادی همچون «محسن سازگارا» و «فرخ نگهدار» و «علیرضا نوریزاده» که ازمنابع مالی و تبلیغاتی بیگانگان تغذیه میکنند؛ در بخش «خاکستری» قرار دارند. به این معنی که وابستگی آنان به بیگانگان برای بسیاری از «خود روشنفکر انگاران» هنوزمشخص نیست اما به هر حال زیر سوال هستند.
اما گروههای ظاهراً سیاسی و یا افراد دیگری وجود دارند که در لایههای امن تری لانه کردهاند و چه بسا بعدها به صورت «متخصصین و کارشناسان» اقتصادی و سیاسی وارد میدان شوند و تا آنجایی که میتوانند؛ جنبش و یا اهداف جنبش را به بیراهه بکشانند. از همین اکنون نیز میتوان بر اساس تعدادی از شاخصهها اینگونه افراد و گروهها را مشکوک ارزیابی نمود؛ به عنوان مثال آنهایی که این اندیشه را که ملل غربی طرفدار ایرانیان هستند و اگر بدانند که بر مردم ایران چه میگذرد؛ به دولتهای خود برای گسترش دموکراسی در ایران فشار خواهند آورد؛ از کثیفترین دروغهای تاریخ است. زیرا ملل کشورهای غربی به عنوان ملتهایی که سابقهٔ طولانی در «امپراطوری مدرن اقتصادی» دارند و از نظر داشتن صنایع در سطحی بسیار بالاتر از آنچه که دیده میشود قرار دارند؛ به ملل در حال پیشرفت (نامی مؤدّبانه برای ملل عقب مانده) به چشم فرو دستان و «بربرها» نگاه میکنند و اینرا تمامی ایرانیانی که در کشورهای غربی زندگی میکنند؛ به وضوح میبینند. شاید این ملتها حق هم دارند؛ زیرا که «دارندگی» و «نداری» خود شاخصههای «بالا دستی» و «فرو دستی» است. چونکه در جهان «زندگی انسانی»؛ داشتن نتیجهٔ «اندیشیدن و تلاش» است و نداشتن نتیجهٔ «تنبلی ذهنی و خواب آلودگی» ست. به همین دلیل من افراد و گروههایی را که ملل و دولتهای غربی را دوستان ایرانیان معرفی میکنند؛ به سر سپردگی آگاهانه به بیگانگان و یا فرو افتادن در سراشیبی انحطاط «بیگانه پرستی» متهم میکنم و هم اکنون نیز بزرگترین درد ما که حکومت ننگین اسلامی بر روی آن استوار است بیماری «تازی پرستی» است. حال آیا میبینید که ما در کجای جهان ایستادهایم؟ یا همچنان کورید؟
۲- گروه دوم سعی خواهد نمود که شرایط سیاسی و اقتصادی ایران آینده را طوری تنظیم کند؛ که ایران به عنوان موجودی مستقل و ایرانیان به عنوان یک «ملت» با شرایط ویژهٔ خود؛ وارد چرخهٔ اقتصاد جهانی و «خاورمیانهٔ بزرگ» شود. در این نوع از ایدهها شما با ایرانیان «مالک زمین» و ایرانیان «بیزمین» طرف نخواهید بود و این اقتصاد انگلی از سیستم اقتصادی ایران حذف خواهد شد که البته باید بر اساس مطالعات بسیاردقیق و آینده نگری تنظیم شود و از حالت یک ایدهٔ آرمانی به شکل یک ایدهٔ عملی در آید. در این نوع از ایدهها شما با برنامههایی که منجر به کاهش حداکثری اختلافات «قومی» منجر شده و به جای سرکوب اقوام ایرانی؛ به راه حلهای بنیادی احراز حقوق اقوام ایرانی منجر شود روبرو خواهید بود تا ایرانیان باری دیگر به عنوان یک ملت ظهور کند. ازسوی دیگر این گروه تلاش خواهد نمود که شرکت در چرخهٔ اقتصاد جهانی؛ موجبات سر ریز شدن بحرانهای اقتصادی بین المللی به درون مرزهای سرزمینی را به حد اقل کاهش دهد و اقتصاد لیبرال را به «منابع زیر زمینی» سرایت نخواهد داد.
برای دیدن «موی سفید» در درون این دو نوع ازاندیشههای سیاسی و اقتصادی؛ به مردان و زنانی نیازاست که ازسرشتی دیگرند؛ مردان و زنانی که از پیروان راه «خرد محض» هستند و ایران آینده را با اینگونه مردمانی خواهند شناخت.
آیا مرد راه هستی؟ آیا زنی والاگهر هستی؟ پس پای در راه نه.
پاینده ایران؛ برقرارباد آیین ریشهای؛ کوبنده تندر.
کژدم
+گذشته از اینکه مسائل روز را چه در عرصهٔ داخلی ایران و چه در سطح بین المللی دنبال میکنم؛ تنها مطلبی که بیش از هر چیز ذهنم را به خود مشغول میکند «اخته گی و نازایی» جنبش دموکراسی خواهی ایران است.
زمانی که مردم اروپا میخواستند از گور «عصر تاریکی» (آنگونه که خود از آن به این نام یاد میکنند) به در آیند و هنوز با اندیشهٔ سیاسی دموکراسی فاصلهای بسیار داشتند؛ «عصر روشنگری» آغاز شد که بر خلاف مذاق مذهبیها و مارکسیستها و سایر تاریک اندیشان کنونی و پیشین ظاهراً «ایرانی تبار»؛ بیشترین تلاشهای روشنگرانه از طرف اندیشمندان «فراماسون» صورت پذیرفت. زمانی که اروپا در عصر روشنگری سنگر به سنگر حاکمیت کثیف دینی و فرهنگ تباهی آفرین مسیحیت تکفیری و قدرت اهریمنی کلیسا را به عقب میراند؛ ایران هر چه بیشتر در باتلاق مالیخولیای تازی پرستی مفرط و منحط؛ فرو میرفت و سلسلهٔ ننگین صفویان که هنوز هم قبلهٔ بسیاری از ناسیونالیستهای قلابی به ظاهر ایرانی میباشد؛ آغازگر تاریکترین دورههای تاریخ ایران بود و شیعهگری مانند گرازی وحشی ریشههای تمامی اندیشههای انسانی را از جای میکند و مدفوع خرافی و اسلامی خود را بر سرتاسر این سرزمین میگستراند و هنوز هم که هنوز است بوی سنگین این مدفوع بر ذهن ایرانیان سنگینی میکند و در این چند سال اخیر با اینکه ما شاهد اسلام گریزی بودهایم؛ اما با توجه به عفونت سنگین بازمانده از آیین تباهی اسلام که فرقهای از آیین سامی یهودیت است؛ عدهای از اسلام ستیزان؛ به مسیحیت گرویدهاند و گویی فکر میکنند که خداوند اگر با «مردک زنباره و بچه باز» و مخبّط جنایتکاری مانند «محمد» سخن نگفته است؛ لابد باید با مادر قحبهٔ دیگری (مسیح تکفیری) سخن گفته باشد!؟
این اشخاص که نوکیشان نامیده میشوند؛ به خاطر فرار از مدفوع فرهنگی اسلام؛ به چاه مستراحی دیگر پناه بردهاند که صدها سال است از طرف اندیشمندان مللی که پرورندگان آن بودند (اروپائیان) در زیر خاک مدفون شده است هر چند که رسوبات ناچیز و دگرگون شدهٔ آن هنوز در ذهن عوام اروپایی و آمریکایی بازمانده باشد.
میگویند که: ملتی که تاریخ خود را نداند؛ آنرا لاجرم تکرار خواهد کرد. اما من میگویم: ملتی که تاریخ خود را نداند؛ با مدفوع تاریخ دیگران غسل خواهد نمود و آنرا غذای روزانهٔ خویش قرار خواهد داد. و این آن دردی است که ایرانیان؛ بویژه بعد از ظهور سلسلهٔ کثیف صفوی با آن دست به گریبان هستند. گویی که زمین بارور اندیشه در این سرزمین خشکیده است.
اگر حتی یک نگاه گذرا به تاریخ یکصد سال اخیر ایران که آبستن انقلابات بوده است نگاهی بیفکنید؛ تنها اندیشهٔ تولید شدهٔ ایرانی که بوی کاملاً ایرانی دارد؛ اندیشههای «استاد فرود فولادوند» بوده است که کاملاً بر اساس فرهنگ نیاکانی این سرزمین بنا شده است و در واقع «بازتولید مدرن فرهنگ نیاکانی» میباشد. نگاهی بسیار دیگرگونه به «پادشاهی» و تلاش برای زدودن افکار منحط تازی پرستانه در عرصهٔ فرهنگ سیاسی و ترویج خردگرایی و زدودن اندیشههای منحط سلطنت طلبانه که به طور عمدی از سوی تازی پرستان و بیگانگان به نام «پادشاهی» مطرح میشود.
حال شاید بعضیها بگویند که در این صد سال اخیر اندیشههای دیگری نیز تولید شده است! و من میپرسم: کدام اندیشهها؟ مارکسیسم؟ مارکسیسم اسلامی؟ اندیشههای تقلیدی ماسونی؟ اسلام شریعتی؟ مشروطهٔ سلطنتی؟ آنارکو سندیکالیسم احمد شاملو؟…..؟ به راستی چه چیزی در این صد سال اخیر؛ به عنوان یک اندیشهٔ استوار از نظر ساختاری و بر اساس زیر بنای فرهنگ ایرانی پرورده شده است؟ کدامین اندیشهٔ سیاسی که مهر ایرانی بودن بر پیشانیاش بدرخشد تولید شده است؟ براستی با کدامین ذهن روشن میخواهیم تا بند از پای ایران باز کنیم و بار دیگر نام ایران بر روی زمین بدرخشد؟
کورش بزرگ همچنان میدرخشد. اگر اندیشههای بلند و انسانی او اکنون مایهٔ سرفرازی ماست؛ تنها به این خاطر است که اندیشههای او بر اساس «خردگرایی ایرانی» استوار است و نه بر اساس سخنان دیگران.
براستی چه بر سر این سرزمین آمده است؟ چرا چرخ تولید اندیشه ازکار افتاده است؟ پرسش این است که: آیا اروپاییها و آمریکاییها همه چیز را کشف و اختراع کردهاند و دیگر بازار «اندیشهٔ ایرانی» بسته شده است و برای رشد و شکوفایی باید هرچه که لازم است از آنها خریداری شود؟ آیا این است پاسخ نهایی یک ایرانی مدعی رهبری؟ آیا میخواهیم با اندیشههای منحط سامی تبار؛ «ایران» بسازیم؟
زمانی که منطقهٔ خاورمیانه آبستن حوادث بسیار بزرگی است و ایرانیان میتوانند در آن سهم بزرگی داشته باشند؛ با کدامین تواناییهای «اندیشهٔ سیاسی» میتوان وارد میدان شد و نقش خود را به عنوان یک «بازیگر سازمانده» بازی کرد؟ یا اینکه باید بنشینیم و ببینیم که نیروها و ملل دیگر چه خواهند کرد و به ما چه خواهد رسید؟ آیا میدانید فرق این دو گونه نگرش از کجا تا کجاست؟
براستی تا کنون فکر کردهاید که چگونه شد که میمون مقلدی مانند «محسن مخملباف» در جامعهٔ مثلاً روشنفکری ایران به اوج رسید؟ فیلم مشهور «دستفروش» تقلیدی از مالیخولیاهای نیهیلیستی «فرانتس کافکا» است؛ فیلم «بایسیکل ران» باز گویی «رقص تا حد مرگ» در دورهٔ «مک کارتی» در آمریکا است. یا اینکه چگونه شد که «عباس معروفی» معروف شد؟ آیا به خاطر داستان بلند تقلیدی «کافکایی» نبود؟ چرا فیلم هامون اینهمه گل کرد؟ مگر نه اینکه تقلیدی از اندیشههای «اگزیستانسیالیستی» ژان پل سارتر و آلبر کامو و چاشنی صوفیگری بود؟! آیا این شهرتهای کاذب نشانهٔ بیمایگی و بیثمری ما نیست؟ چرا عبدالکریم سروش اینهمه فیلسوف شده است؟ مگر نه اینکه حداکثر کاری که انجام داده است این است که افکار فلسفی «کارل پوپر» را تا حد یک «متدولوژی» پایین آورده و آن اندیشه را از درون تهی کرده و به اقتضای «ماموریتش» به پوستهٔ آن چسبیده است؟ چرا دلقکی مانند «سید ابراهیم نبوی» به عنوان یک طنز نویس مطرح میشود؛ و این در حالی است که حرفی برای گفتن ندارد؛ مگر شامورتی بازی میان شکل مار و نوشتهٔ مار؟ مگر موسوی و کروبی و خاتمی چه حرف تازهای برای زدن دارند که قبلهٔ آمال شدهاند؟ چه کسانی میخواهند آنها را بیش از آنچه که هستند (خمینی بازی) به حلقوم مردم فرو کنند؟ کدامین منافع ومطامع ضد ایرانی درپشت پردهٔ این بازی مسخره و خائنانه قرار دارند؟
براستی تا چه زمانی میخواهیم ایران را به نام خامنهای وخمینی وعبد الکریم سروش و سازگارا و رضا پهلوی بیلیاقت و نوریزاده و مشائی واحمدینژاد و سپاه جاکشان اسلام و تشیع بشناسند؟ آیا هر آنچه که ما داریم اینها هستند؟ آیا ایران اینچنین به خاک سیاه نشسته است؟
اکنون دروضعیت موجود منطقهای آنچه که بسیاربلندترازصدای غرش آذرخش به گوش میرسد؛ صدای شکست استراتژیک جمهوری ننگین اسلامی است؛ اما آیا گوش شنوایی هست که این صدا را بشنود و برای روبرو شدن با این حادثهٔ عظیم که در حال اتفاق افتادن است؛ برنامهای دارد؟ رژیم کثیف خاندان اسد در سوریه رفتنی است وتمامی تلاشهای بیهودهٔ سپاه قدس مانند تف سربالایی است که برپیشانی رژیم خواهد نشست و همانگونه که بارها گفتهام؛ شکست استراتژیک امری قابل برگشت نیست.
تنها مهره ایکه رژیم منحط اسلامی اکنون در دست دارد «پایین کشیدن شلوارهایشان» در برابر روسها وچینیها است و این نیز دردشان را دوا نخواهد کرد؛ زیرا باز هم همانگونه که گفتهام؛ بازی «خاورمیانهٔ بزرگ» بسیاربزرگتر ازآن است که چین وروسیه بتوانند در برابر آن بایستند؛ چه رسد به چند آخوند شپشو و یا چند تاکتیسین مخبط مانند قاسم سلیمانی!
اما سخن اینجاست که بعد ازفروپاشی رژیم ننگین اسلامی؛ نه ایرانیان و میهن پرستان؛ بلکه خود فروختگانی بر سرکارخواهند آمد که به ازای رسیدن به قدرت؛ آیندهٔ این سرزمین را به بیگانگان فروختهاند و برای فریب «خود روشنفکر پنداران» از واژههای زیبای دموکراسی ولیبرالیسم و سکولاریسم استفاده میکنند (بدون وارد شدن به محتوی) و به خاطر فشارهای افزاینده ایکه درطی این ۳۳ سال بر مردم این سرزمین رفته است؛ وبه خاطر ناآشنایی جنبش دموکراسی خواهی با الفبای اندیشههای سیاسی؛ متاسفانه؛ چه بسا برداشته شدن بخشی ازاین فشارها؛ باعث شود که مردم احساس خوشبختی کنند و ماجرای ۵۷؛ این بار به نام «دموکراسی» دوباره تکرار شود و دوباره کلاه گشاد دیگری بر سرمردم برود.
اکنون دو سوال بزرگ در پیش روی جنبش آزادی خواهی قراردارد. سوال نخست که جنبهٔ تاکتیکی دارد وبسیار تعیین کننده است و در شرایط کنونی میتواند ضربهٔ مهلک و موثری در جهت سرنگونی سریعتر رژیم رو به انحلال اسلامی باشد؛ مسئلهٔ «تخریب انتخابات» است که میتوان به نام «تحریم فعال» نیز ازآن یاد نمود. برپا نمودن تظاهرات در روزهای پیش از انتخابات و در روز انتخابات وهجوم به حوزههای رای گیری و ویران نمودن آنها؛ میتوان تمامی تلاشهای مذبوحانهٔ رژیم را به نابودی کشاند و به تمامی جناحهای رژیم اعم از «اصلاح طلبان» و «ولایت فقیهیها» و «صفوی نوین» نشان داد که بازی تمام شده است و بهتر است که گورشان را از این سرزمین گم کنند.
آنچه که میتوانم ازهم اکنون پیش بینی کنم؛ این است که تا زمان انتخابات؛ رژیم در کلیت خود مراحل دیگری از شکست خرد کنندهٔ استراتژیک را طی خواهد نمود و در شرایطی بسیار ضعیفتر از وضعیت کنونی قرار خواهد داشت و چه بسا به سگ هاری ازنوع «بشار اسد» تبدیل شود و سخت گیریها و نظریات افراطی که از همین اکنون لقلقهٔ زبان بخشی ازاین روسپی زادگان حاکم گردیده است نیزنشان از آن دارد.
مسئلهٔ دوم؛ یک آمادگی استراتژیک برای دوران بعد ازسرنگونی رژیم است؛ برای این دوران؛ به مردان و زنانی نیاز داریم که نه تنها «مو» را ازلای ماست بیرون میکشند؛ بلکه «موی سفید» را میتوانند در درون ماست؛ تشخیص دهند.
در شرایط بعد از سرنگونی رژیم کثیف اسلامی؛ با دو گروه اصلی روبرو خواهیم بود که با دو نظر متفاوت در صدد نوشتن قانون اساسی برخواهند آمد:
۱- یک گروه تلاش خواهد کرد که شرایط سیاسی و اقتصادی ایران آینده را طوری تنظیم کند که بر اساس نیازهای کشورهای بیگانه و در راستای هم آهنگی با منافع استراتژیک آنهاو بویژه «خاورمیانهٔ بزرگ» باشد. دستور العمل این گروه از نیروهای نفوذ داده شده در درون جنبش آزادیخواهی؛ از قبل نوشته شده و کاملاُ با آنچه که انجام خواهند داد آشنا هستند. دراین نوع ازایدهها شما در ورای گفتارهای زیبا که به روش متکلمین و آسمان ریسمان بافیهای ظاهراُ آزادیخواهانه؛ شاهد به کنار نهاده شدن خواستههای اساسی مردم که جویای یک زندگی شرافتمندانه تضمین شده هستند؛ خواهید بود و به وضوح تقسیم بندی مردم به «مالکان زمین» و آنهایی که حق دارند بعداً «مالک زمین» شوند و تا آن زمان باید منتظر «فرج» باشند را خواهید دید. این نوع ازقانون اساسی؛ یک بخش انگلی را به اقتصاد ایران تحمیل خواهد نمود که هم اکنون نیز جریان دارد. این بخش انگلی؛ همیشه «فقر» را بازتولید خواهد نمود و بخشی ازمردم ایران همیشه به عنوان شهروند درجه ۲ (غیر مالک و به معنایی دیگر مستأجر و خانه به دوش) باقی خواهند ماند تا به عنوان «فرو دستان»؛ نقش ارتش بیکاران جویای کار را بازی نموده و قیمت بازار کار را در حد پایین نگه دارند. مسئلهٔ دیگر اینکه صاحبان این نظرات؛ به خصوصی سازی منابع زیر زمینی مبادرت خواهند نمود (مانند الگوی آمریکایی) و این بخشهای خصوصی خواهند توانست زیر لوای «جذب سرمایههای خارجی» سرنوشت منابع زیر زمینی را به منافع استراتژیک شرکتهای چند ملیتی گره زده و آن منابع را به زیرمالکیت نامرئی بیگانگان ببرند.
در واقع زمانی که میگوییم اروپا و آمریکا در حال فکر کردن به «ایران بعد از رژیم اسلامی» هستند؛ بدین معنی است که در حال برنامه ریزی و اجیر کردن عناصر نامدار و یا ساخته و پرداختن اینگونه عناصر برای اجرایی نمودن خواستههای خود هستند. گروهی مانند دار و دستهٔ رجوی شاید شناخته شدهترین گروه ازاین نوع است که در پی استراتژی «بقاء» در چنین منجلابی فر رفته است؛ اما افرادی همچون «محسن سازگارا» و «فرخ نگهدار» و «علیرضا نوریزاده» که ازمنابع مالی و تبلیغاتی بیگانگان تغذیه میکنند؛ در بخش «خاکستری» قرار دارند. به این معنی که وابستگی آنان به بیگانگان برای بسیاری از «خود روشنفکر انگاران» هنوزمشخص نیست اما به هر حال زیر سوال هستند.
اما گروههای ظاهراً سیاسی و یا افراد دیگری وجود دارند که در لایههای امن تری لانه کردهاند و چه بسا بعدها به صورت «متخصصین و کارشناسان» اقتصادی و سیاسی وارد میدان شوند و تا آنجایی که میتوانند؛ جنبش و یا اهداف جنبش را به بیراهه بکشانند. از همین اکنون نیز میتوان بر اساس تعدادی از شاخصهها اینگونه افراد و گروهها را مشکوک ارزیابی نمود؛ به عنوان مثال آنهایی که این اندیشه را که ملل غربی طرفدار ایرانیان هستند و اگر بدانند که بر مردم ایران چه میگذرد؛ به دولتهای خود برای گسترش دموکراسی در ایران فشار خواهند آورد؛ از کثیفترین دروغهای تاریخ است. زیرا ملل کشورهای غربی به عنوان ملتهایی که سابقهٔ طولانی در «امپراطوری مدرن اقتصادی» دارند و از نظر داشتن صنایع در سطحی بسیار بالاتر از آنچه که دیده میشود قرار دارند؛ به ملل در حال پیشرفت (نامی مؤدّبانه برای ملل عقب مانده) به چشم فرو دستان و «بربرها» نگاه میکنند و اینرا تمامی ایرانیانی که در کشورهای غربی زندگی میکنند؛ به وضوح میبینند. شاید این ملتها حق هم دارند؛ زیرا که «دارندگی» و «نداری» خود شاخصههای «بالا دستی» و «فرو دستی» است. چونکه در جهان «زندگی انسانی»؛ داشتن نتیجهٔ «اندیشیدن و تلاش» است و نداشتن نتیجهٔ «تنبلی ذهنی و خواب آلودگی» ست. به همین دلیل من افراد و گروههایی را که ملل و دولتهای غربی را دوستان ایرانیان معرفی میکنند؛ به سر سپردگی آگاهانه به بیگانگان و یا فرو افتادن در سراشیبی انحطاط «بیگانه پرستی» متهم میکنم و هم اکنون نیز بزرگترین درد ما که حکومت ننگین اسلامی بر روی آن استوار است بیماری «تازی پرستی» است. حال آیا میبینید که ما در کجای جهان ایستادهایم؟ یا همچنان کورید؟
۲- گروه دوم سعی خواهد نمود که شرایط سیاسی و اقتصادی ایران آینده را طوری تنظیم کند؛ که ایران به عنوان موجودی مستقل و ایرانیان به عنوان یک «ملت» با شرایط ویژهٔ خود؛ وارد چرخهٔ اقتصاد جهانی و «خاورمیانهٔ بزرگ» شود. در این نوع از ایدهها شما با ایرانیان «مالک زمین» و ایرانیان «بیزمین» طرف نخواهید بود و این اقتصاد انگلی از سیستم اقتصادی ایران حذف خواهد شد که البته باید بر اساس مطالعات بسیاردقیق و آینده نگری تنظیم شود و از حالت یک ایدهٔ آرمانی به شکل یک ایدهٔ عملی در آید. در این نوع از ایدهها شما با برنامههایی که منجر به کاهش حداکثری اختلافات «قومی» منجر شده و به جای سرکوب اقوام ایرانی؛ به راه حلهای بنیادی احراز حقوق اقوام ایرانی منجر شود روبرو خواهید بود تا ایرانیان باری دیگر به عنوان یک ملت ظهور کند. ازسوی دیگر این گروه تلاش خواهد نمود که شرکت در چرخهٔ اقتصاد جهانی؛ موجبات سر ریز شدن بحرانهای اقتصادی بین المللی به درون مرزهای سرزمینی را به حد اقل کاهش دهد و اقتصاد لیبرال را به «منابع زیر زمینی» سرایت نخواهد داد.
برای دیدن «موی سفید» در درون این دو نوع ازاندیشههای سیاسی و اقتصادی؛ به مردان و زنانی نیازاست که ازسرشتی دیگرند؛ مردان و زنانی که از پیروان راه «خرد محض» هستند و ایران آینده را با اینگونه مردمانی خواهند شناخت.
آیا مرد راه هستی؟ آیا زنی والاگهر هستی؟ پس پای در راه نه.
پاینده ایران؛ برقرارباد آیین ریشهای؛ کوبنده تندر.
کژدم


No comments:
Post a Comment